در سال ۱۷۱۹ در دشتهای بزرگ، نارو (Naru)، یک زن جوان کومانچی که به عنوان یک شفادهنده آموزش دیدهاست، آرزو دارد مانند برادرش، تابه (Taabe)، یک شکارچی ماهر شود. نارو در حالی که یک گوزن را با سگش ساری، ردیابی میکند، شاهد یک ناهنجاری در ابرها میشود که او آن را به مرغ طوفان / تاندربرد نسبت میدهد (که در واقع فضاپیمای متعلق به یک غارتگر (Predator) است). نارو این امر را نشانهای برای اثبات خود میداند. تابه موافقت میکند که نارو را برای پیوستن به گروه جستوجوی شیر کوهی، که به یکی از شکارچیان قبیله حمله کرده بود، بیاورد، اما تنها به این دلیل که اگر شکارچی را زنده پیدا کنند، نارو بتواند به درمان پزشکی وی بپردازد. این گروه شکارچی مجروح را پیدا میکنند، اگرچه تابه پشت سر میماند تا شیر کوهی را پیدا کرده و بکشد.
نارو با یافتن ردهای غیرمعمول و پوست یک مار زنگی که با دقت زیاد کنده شدهاست، برای جستجوی تابه با پاکه (Paake) همراه میشود. آنها با هم تلهای برای شیر کوهی میگذارند اما پاکه کشته میشود. نارو شیر را زخمی میکند اما با دیدن نوری در دوردست حواسش پرت شده و میافتد و به سرش ضربه میزند. تابه او را به خانه میبرد و برای کشتن شیر ضعیفشده برمیگردد و پس از تکمیل شکار، عنوان فرماندهٔ جنگی را برای خود به ارمغان میآورد. نارو با متقاعدشدن از یک تهدید بزرگتر، با سگش ساری میرود. آنها با گلهای از گاومیشهای کوهاندار پوستکندهشده روبرو میشوند و بعداً توسط یک خرس گریزلی مورد حمله قرار میگیرند. خرس توسط غارتگر کشته میشود که به نارو زمان میدهد تا فرار کند و سپس با گروهی از کومانچیها که برای یافتن او فرستاده شده بودند، برخورد میکند؛ غارتگر کمین کرده و آنها را در نبرد میکشد. نارو در تلهای گرفتار میشود، اما غارتگر او را به عنوان تهدید نمیبیند و آنجا را ترک میکند.
در این میان مسافرتکنندگان فرانسوی ملقب به وویجرزen که مسئول کشتن و پوست کندن گاومیشهای کوهاندار هستند، نارو را پیدا کرده و او را در قفس قرار میدهند. مترجم آنها، رافائل آدولینی، که با گونههای غارتگر آشناست، از نارو دربارهٔ آن سؤال میکند. هنگامی که او از صحبت امتناع میکند، وویجر اصلی نشان میدهد که تابه را اسیر کردهاست و پیش از استفاده از هر دو خواهر و برادر به عنوان طعمه برای شکارچی، او را با چاقو شکنجه میکند. این موجود بیشتر فرانسویها را میکشد در حالی که تابه و نارو فرار میکنند. نارو، ساری را از اردوگاه نجات میدهد و بهطور تصادفی با رافائل در حال مرگ روبرو میشود که به او یاد میدهد چگونه از تفنگ چخماقی در ازای درمان پزشکی پای بریدهاش، استفاده کند. نارو به او گیاهانی میدهد که تنظیم دمایی بدن او را کاهش میدهند تا خونریزی را از بین ببرد. وقتی غارتگر میرسد، رافائل خود را مرده نشان میدهد و نارو متوجه میشود که موجود نمیتواند او را ببیند. بعد از اینکه غارتگر روی پای رافائل قدم میگذارد، رافائل فریاد میزند که در این هنگام غارتگر او را میکشد.
تابه سوار بر اسب میرسد تا نارو را نجات دهد. این دو با هم موجود را تضعیف میکنند، اما غارتگر تابه را پس از زدن چاقو به پشت او میکشد. نارو فرار میکند و بازماندهٔ فرانسوی را پیدا کرده و او را ناکاوت میکند. سپس نارو یکی از پاهای او را قطع میکند و به او یک اسلحهٔ خالی میدهد و خودش با خوردن گیاهان دارویی گرمای بدن خود را پنهان میکند تا موجود را طعمه گرفته تا وویجر را بکشد. او از تپانچه رافائل برای کمینکردن غارتگر استفاده میکند و به ماسک هدفگیری لیزری او شلیک میکند. او سپس آن را دزدیده و به جنگل میگریزد.
نارو پیش از استفاده از ماسک این موجود، غارتگر را به داخل یک گودال باتلاقی پر از گل میکشاند تا سلاح پرتابه خود او را علیه وی بچرخاند، که بلافاصله غارتگر را میکشد. نارو سرش را جدا میکند و صورتش را با خون سبز درخشانش رنگ میکند. او سر غارتگر و تپانچهٔ چخماقی را به قبیله خود میآورد. آنها با اعلام نارو به عنوان فرماندهٔ جنگی، پیروزی او را گرامی میدارند. نقاشی مخفی در تیتراژ پایانی سه سفینه فضایی غارتگر را به تصویر میکشد که به قلمرو کومانچی میرسند.
ارسال دیدگاه
تایید شده : 0 ، در حال بررسی : 0 ، مجموع : 0