کیانا ریوز در لبنان به دنیا آمده است. این بازیگر در اواخر دهه ۸۰ آغاز به کار کرده و فیلمهای او در دهه ۹۰ و اوایل 2000 میلادی به عنوان یکی از معروفترین فیلم های دنیا شناخته شده است. کیانا ریوز، ژانرهای مختلفی را تجربه کرده تا امروزه توانسته خود را به عنوان یکی از بازیگران مطرح سینما نشان کند. فعالیت هنری کیانا ریوز از سال نهم زندگی اش با تئاتر شروع شده است. در ۱۵ سالگی او در نمایش رومئو و ژولیت نقش میرکیوتو را بازی کرد. اولین سریال تلویزیونی کیانا ریوز در سال ۱۹۸۷ میلادی درست زمانی که ۲۳ سال داشت، شروع به فعالیت های مختلفی با کمپانی ها و کارگردان های متفاوت کرد.
زندگی شخصی کیانو ریوز
کیانو ریوز کودکی بسیار سختی را گذرانده است. زمانی که او تنها سه سال داشت، پدرش خانواده را ترک کرده و مادرش چندین بار بعد از پدرش، ازدواج کرده است. مادر او انگلیسی بوده و پدرش اهل هاوایی بوده است.
کیانو ریوز با توجه به این که از سن کودکی همیشه سودای بازیگری را در سر داشته، از مدرسه اخراج شده و حتی نتوانسته مدرک دیپلم خود را از مدرسه اخذ نماید. شاید بتوان گفت اوج احساسات او زمانی است که در مورد دوستش که به دلیل مواد مخدر در گذشته است صحبت می کند.
در اواخر دهه ۹۰ همه چیز برای کیانو ریوز خوب پیش میرفت. او با یک زن جوان به نام جنیفر سایم آشنا شد. در سال ۲۰۰۰ این دو انتظار تولد اولین فرزندشان را میکشیدند که در کمال ناباوری نوزاد دختر آنها به نام آوا در هشت ماهگی مرده به دنیا آمد. مرگ آوا ضربه شدیدی به رابطه این دو وارد کرد و رابطه آنها خیلی زود به پایان رسید. تراژدی دیگری در سال ۲۰۰۱ در زندگی ریوز رخ داد و آن هم زمانی بود که سایم در یک حادثه رانندگی درگذشت. سایم سوار بر یک خودرو اسپرت بود که ناگهان با سه ماشین پارک شده برخورد کرد و پس از چپ شدن، سایم از درون خودرو به بیرون پرت شد و جان باخت.
مشکلات کیانو ریوز در عرضه سینما
کیانو ریوز در سال ۲۰۱۴، پس از سالها حضور در فیلمهای مستقل و فیلمهایی با بودجههای کم، به این نتیجه رسید که دیگر هالیوود او را فراموش کرده است. کیانو ریوز در مصاحبهای اعلام کرد که استودیوهای فیلمسازی دیگر به او پیشنهاد کار نداده و اگر چه چارهای جز کنار آمدن با این شرایط ندارد، اما از این موضوع به شدت ناراحت است. وی اعلام کرد که قصد پایین آوردن ارزش فیلمهای مستقل را ندارد، اما در استودیوها کارگردانان و منابع و دنیاهای متنوع و بهتری وجود دارند. وی گفته که دوست دارد هم با استودیوهای بزرگ فیلم سازی کار کند و هم در ساخت فیلمهای مستقل فعالیت داشته باشد.
اگر بخواهیم از مهمترین و معروف ترین فیلم هایی که کیانو ریوز در آنها بازی کرده است نامی ببریم باید به چند نام توجه داشته باشیم. اولین فیلمی که بسیاری از افراد را به خود جلب کرد، فیلم سرعت می باشد که با یک اتوبوس در حال حرکت بود که این اتوبوس توسط یک فرد دیوانه بمب گذاری شده بود. دومین فیلمی که بسیار نظر افراد را به خود جلب کرده است فیلم نقطه شکست است. این فیلم یکی از فیلم های بی نظیر محسوب می شود. در این فیلم این بازیگر نقش یک مامور نفوذی را بازی کرده که به داخل یک گروه تبهکار می رود و مجرمین را دستگیر می نماید. سه گانه ماتریکس نقطه اوج فیلم های کیانا ریوز می باشد.
اثر بعدی معروف وی فیلم کنستانتین می باشد، این فیلم یکی از فیلم های زیبا بود و نظر بسیاری از افراد را به خود جلب کرد. از دیگر فیلم ها باید وکیل مدافع شیطان دراکولای برام استوکر، فیلم ۴۷ رونین، ماجراجویی های بسیار عالی بیل و تد، فیلم تق تق، یک پوینده تاریک، مجموعه فیلم های جان و … را نام برد.
کارگردان: چاد استاهلسکی
نویسنده: درک کولستاد
بودجهی ساخت: ۲۰ الی ۳۰ میلیون دلار
میزان فروش: ۸۰ میلیون دلار
بازیگران: کیانو ریوز، مایکل نیکویست، ویلیام دفو، آلفی آلن و آدریان پالیکی
هلن که تقریبا مطمئن بود از بیماری لاعلاجش جان سالم به در نمیبرد، یک سگ از نژاد بیگل خرید تا پس از مرگش در اختیار جان ویک قرار بگیرد. او قصد داشت با این کار به همسرش جان کمک کند تا سریعتر و راحتتر با از دست دادن عزیزترین فرد زندگیاش کنار بیاید. شخصیت اصلی داستان خیلی زود به سگ جدیدش که دیزی نام دارد وابسته شده و با آن از لحاظ روحی ارتباط برقرار میکند. جان که هدفی برای ادامهی زندگی ندارد، روزهای خود را با مراقبت از دیزی و رانندگی با فورد موستانگ مک وان میگذراند. این شرایط ادامه دارد تا اینکه در پمپ بنزین با چند جوان روسی روبهرو میشود. یکی از آنها که یوسف تاراسوف نام دارد، به شدت از موستانگ خوشش میآید. در نتیجه، توان خود را به کار میگیرد تا جان را به فروش آن متقاعد کند اما او نمیپذیرد.
او که از شنیدن پاسخ منفی عصبانی شده، تصمیم میگیرد به همراه زیردستانش به صورت مخفیانه به خانهی جان ویک رفته و نه تنها به او درس عبرت بدهند، بلکه فورد موستانگ را هم بدزدند. این اتفاق رخ میدهد و در جریان دستبرد، نه تنها جان صدمه میبینید، بلکه دیزی هم کشته میشود؛ زیرا با دیدن سارقان شروع به پارس کرده بود. یوسف، خودرو را پیش اورلیو میبرد تا شمارهی شناسایی آن را تغییر دهد. اورلیو که سریعا متوجه میشود این فورد موستانگ به چه کسی تعلق دارد، یک مشت به صورت یوسف زده و او را از تعمیرگاه بیرون میکند. مدت کوتاهی بعد از این اتفاق، جان پیش اورلیو آمده و دربارهی خودرویش پرس و جو میکند. او هم میگوید سرقت کار یوسف تاراسوف پسر ویگو تاراسوف (رئیس مافیای روسها در نیویورک) بوده است.
ویگو که به وسیلهی اورلیو از اقدامات اخیر پسرش باخبر شده و به شدت عصبانی است، با مشت به شکم او میکوبد. سپس دربارهی شخصی که یوسف به خانهاش دستبرد زده صحبت میکند. او یک قاتل حرفهای است و در گذشته برای او کار میکرد. جان با نام مستعار «بابایاگا» شناخته میشد. همکاری ویگو و جان ادامه داشت تا اینکه او با یک زن ملاقات کرده و در نتیجه، تصمیم میگیرد برای همیشه شغلش را کنار بگذارد. ویگو یک ماموریت غیرممکن به جان میدهد و میگوید در صورتی با بازنشستگیاش موافقت میشود که بتواند از پس کار خواسته شده بربیاید. جان هم تمامی اهداف مد نظر را طی مدت زمان تعیین شده به قتل میرساند. بدین ترتیب، جان به خواستهاش رسید و ویگو هم فرصت مناسبی را بهدست آورد تا گروه مافیایی خودش را گسترش دهد.
پس از اتمام صحبت با پسرش، ویگو با جان تماس میگیرد تا شاید بتواند او را منصرف کرده و جلوی مرگ یوسف را بگیرد اما موفق نمیشود. در همین حین، ۱۲ مرد مسلح وارد خانهاش شده و تلاش میکنند او را به قتل برسانند اما جان همگی آنها را میکشد. سپس، با فردی تماس میگیرد تا به خانهاش آمده و آثار درگیری مسلحانه را پاک کند. ویگو که از کشته شدن افرادش غافلگیر نشده، ۲ میلیون دلار برای سر او جایزه تعیین میکند و آن را به مارکوس استاد جان پیشنهاد میدهد. جان که به خوبی از قوانین دنیای تبهکاران اطلاع دارد، به هتل کانتیننتال میرود. هیچ یک از تبهکاران اجازه ندارند در این مکان به قتل فرد دیگری اقدام کنند. ویگو که از این موضوع مطلع میشود، جایزه را افزایش میدهد تا بدین ترتیب قاتلان را به سوء قصد در هتل کانتیننتال ترغیب کند.
وینستون، مدیر هتل کانتیننتال به جان ویک میگوید یوسف در باشگاه The Red Circle بوده و به شدت تحت محافظت است. جان به راحتی وارد باشگاه شده و حتی به یک قدمی یوسف میرسد اما شرایط مطابق انتظار پیش نرفته و در نهایت با زخمی در ناحیهی شکم به هتل بازمیگردد. خانم پرکینز یکی از قاتلین مشهور به واسطهی پیشنهاد بالای ویگو تاراسوف وسوسه شده و حاضر میشود با زیر پا گذاشتن قوانین، وارد اتاق شده و به جان شخصیت اصلی سوء قصد کند. مارکوس که با یک سلاح تکتیرانداز در ساختمان روبرویی بوده، قبل از اینکه پرکینز دست به اقدامی بزند، به بالشت شلیک میکند تا بدین ترتیب به جان اخطار داده باشد. جان در یک نبرد تن به تن پرکینز را شکست داده و سپس در اختیار هری یکی دیگر از قاتلان حرفهای قرار میدهد تا مطابق قانون با پرکینز برخورد شود. البته پرکینز موفق میشود هری را کشته و فرار کند.
جان ویک قبل از اینکه خانم پرکینز را با هری تنها بگذارد، محل پولهای ویگو را از زیر زبانش بیرون میکشد. او سپس به کلیسای Little Russia رفته و تمامی مدارک و پولهای نقدی که در آنجا مخفی شده بود را نابود میکند. در همین حین، ویگو و تیمش سر میرسند. اگرچه جان خودش را برای درگیری مسلحانه آماده کرده بود اما نهایتا گرفتار میشود. در حالی که جان به صندلی بسته شده، ویگو شروع به صحبت میکند و سپس محل را ترک کرده و به کریل اجازه میدهد تا کار جان را تمام کند اما مارکوس بار دیگر دخالت کرده و به شخصیت اصلی داستان کمک میکند تا فرار کند. جان در حین فرار ویگو را پیدا کرده و او را مجبور میکند تا مخفیگاه پسرش را لو دهد. سپس به مخفیگاه رفته و پس از کشتن محافظها، یوسف را به قتل میرساند.
خانم پرکینز که طی اتفاقی از ارتباط بین مارکوس جان ویک باخبر شده، به ویگو اطلاع میدهد. او هم به همراه افرادش به خانهی استاد جان رفته و پس از شکنجه کارش را تمام میکند؛ زیرا او برخلاف وعدهاش نه تنها جان را نکشت، بلکه دوبار به او کمک کرد تا جان سالم به در ببرد. در همین بین، وینستون به سراغ خانم پرکینز رفته و کارش را تمام میکند. او قوانین دنیای تبهاکاران را با تلاش برای قتل جان در هتل کانتیننتال زیر پا گذاشته بود. جان تصمیم گرفته بود کاری با ویگو نداشته باشد اما پس از اینکه استادش را به قتل رساند، برنامههایش تغییر میکند. او به واسطهی وینستون از نقشهی فرار ویگو باخبر میشود. در نتیجه، تصمیم میگیرد در بین راه او را غافلگیر کرده و بکشد. اتفاقی که سرانجام رخ میدهد.
جان ویک که در جریان درگیری زخمی شده، وارد یک کلینیک حیوانات خانگی میشود تا زخمهایش را پانسمان کند. در آنجا به طور اتفاقی با یک سگ جدید مواجه شده و تصمیم میگیرد آن را همراه خود ببرد.
کارگردان: چاد استاهلسکی
نویسنده: دریک کولستاد
بودجهی ساخت: ۴۰ میلیون دلار
میزان فروش: ۱۷۱ میلیون دلار
بازیگران: کیانو ریوز، لارنس فیشبرن، ایان مکشین و روبی رز
در ابتدای قسمت دوم، جان ویک به تعمیرگاه آبرام آراستوف برادر ویگو آراستوف رفته و فورد موستانگ مک وان را پیدا میکند. پس از کشتن افراد آبرام به سراغ خود او میرود و اعلام صلح میکند تا خون و خونریزی پیش از این ادامه پیدا نکند؛ زیرا خصومت شخصیای با او ندارد. فردای آن روز، اورلیو به همراه یک چرثقیل به خانهی جان میآید و خودرویش را برای تعمیر میبرد. فورد موستانگ در جریان درگیریهای دیشب به شدت آسیب دیده بود. پس از اینکه اورلیو آنجا را ترک کرد، جان سلاحهایش را جمع کرده و داخل یک نایلون میگذارد تا بار دیگر هر چیزی که به گذشتهاش مربوط میشود را زیر زمین دفن کند. به محض اینکه بتنکاری زمین تمام میشود، زنگ درب ورودی به صدا در میآید.
سانتینو دیآنتونیو (یکی از اعضای ارشد گروههای تبهکاری در ایتالیا) به همراه تعدادی از افرادش به ملاقات جان ویک آمده است. سانتینو در جریان صحبتهای خود به جان یادآوری میکند که اگر کمکهای او نبود جان هرگز نمیتوانست آن ماموریت غیرممکن را انجام داده و از دنیای تبهکاران خارج شود. از همین رو، از جان درخواست کمک میکند اما او نمیپذیرد. سانتینو سپس نشانه را روی میز میگذارد که یک نوع سوگند بوده و به خون جان آغشته شده است. وقتی یک فرد نشانه را به خون خود آغشته میکند و در اختیار فرد دیگری میگذارد، در عمل به او قول داده که در صورت به وجود آمدن مشکلی کمک کند. جان که اصرار دارد بازنشسته شده، باز هم نمیپذیرد. سانتینو آنجا را ترک میکند اما به افرادش دستور میدهد خانهی جان را به آتش کشیده و با خاک یکسان کنند.
جان که جایی برای ماندن ندارد، به هتل کانتیننتال میرود. شخصیت اصلی داستان قبل از مستقر شدن در اتاق خود به سراغ وینستون میرود و ماجرا را با او در میان میگذارد. وینستون هم میگوید دو قانون در دنیا تبهکاری وجود دارد که هیچ فردی اجازه ندارد آنها را زیر پا بگذارد. در غیر اینصورت، عواقب بدی در انتظارش خواهد بود: ریختن خون در هتل کانتیننتال و محترم شمردن نشانه. جان که متقاعد شده، با بی میلی به ملاقات سانتینو دیآنتونیو میرود. سانتینو از جان درخواست میکند تا خواهرش جیانا دیآنتونیو را به قتل برساند تا بدین ترتیب بتواند جایگاه او در دیوان عالی را تصاحب کند (در سراسر جهان ۱۲ گروه مافیایی اصلی وجود دارد که هر کدام یک نماینده در دیوان عالی دارند و جیانا نمایندهی مافیای ایتالیا است). سانتینو همچنین آرس محافظ شخصی خودش را به رم میفرستد تا از به پایان رسیدن ماموریت اطمینان پیدا کرده و در نهایت جان را به قتل برساند.
جان پس از سفارش تجهیزات و لباسهای مورد نیاز و دریافت آنها، به جشن تاجگذاری جیانا دیآنتونیو نفوذ کرده و در اتاق پرو با هدف مورد نظر مواجه میشود. جیانا که میداند هیچ شانسی در برابر جان ندارد، ترجیح میدهد شاهرگ خود را بریده تا با دستهای خودش به زندگی پایان دهد. پس از اینکه جیانا به واسطهی خونریزی مرد، جان به سر او شلیک میکند تا بدین ترتیب ماموریت خواسته شده را به سرانجام برساند. شخصیت اصلی داستان در حین خروج از محل برگزاری جشن با کاسیان بادیگارد شخصی جیانا ملاقات میکند. پس از گفتگویی کوتاه، کاسیان متوجه میشود که جان برای کشتن جیانا به رم آمده است. از همین رو، درگیری مسلحانهای میان آنها شکل میگیرد. جان از دست کاسیان فرار کرده و وارد دخمهها میشود اما آنجا مورد حملهی آرس و افرادش قرار میگیرد که برای او کمین کرده بودند. جان اکثر افراد ارس را میکشد و در حین فرار بار دیگر با کاسیان مواجه میشود. پس از نبرد تن به تن برای مدت کوتاهی، مجبور میشوند دست از تلاش برای کشتن یکدیگر بردارند؛ زیرا بهطور اتفاقی وارد هتل کانتیننتال در رم شدهاند.
آن دو که اجازهی درگیری ندارد، به کافه رفته و نوشیدنی سفارش میدهند. جان در حین خوردن نوشیدنی دلیلش برای کشتن جیانا دیآنتونیو را توضیح میدهد. با این حال، کاسیان قسم خورده که دست از تلاش برای گرفتن انتقام رئیسش برندارد. به محض بازگشت جان به نیویورک، سانتینو دیآنتینو به بهانهی قتل خواهرش جایزهای ۷ میلیون دلاری را برای سر او تعیین میکند. در نتیجه، قاتلان بیشماری روی کشتن شخصیت اصلی داستان هدفگذاری میکنند.. در همین حین هم جان مجبور میشود بار دیگر با کاسیان روبرو شود. جان اینبار صدمهی مرگباری را به محافظ جیانا وارد میکند. او فرصت دارد کار را تمام کند اما به واسطهی احترامی که برای کاسیان قائل است، او را زنده گذاشته و محل را ترک میکند. جان که در جریان درگیری با قاتلان زخمی شده و راهی برای بیرون آمدن از شرایط کنونی ندارد، به سراغ رئیس یکی از گروههای تبهکاری و زیرزمینی میرود.
افراد باوری کینگ زخمهای جان ویک را پانسمان کرده و به او سرم وصل میکنند تا حالش بهتر شود. پس از به هوش آمدن، به سراغ باوری کینگ رفته و او هم محل اختفای سانتینو دیآنتینو را لو میدهد. جان به موزهی هنر رفته و افراد مسلح و همچنین آرس را میکشد اما سانتینو موفق به فرار شده و نهایتا خودش را به هتل کانتیننتال میرساند؛ زیرا میداند جان اجازهی کشتن در آنجا را ندارد. سانتینو پس از ملاقات با جان به او میگوید هرگز قصد ترک هتل را ندارد و باقی عمرش را در اینجا خواهد ماند. جان هم علیرغم اخطار وینستون به فرق پیشانی سانتینو شلیک کرده و کار را تمام میکند. وینستون برای جان توضیح میدهد که طبق قانون دنیای تبهکاری، جایزهی تعیین شده دو برابر میشود و افراد عضو در سراسر جهان پیشنهاد مربوطه را دریافت میکنند. جان همچنین از جامعهی تبهکاری طرد میشود و دیگر قادر نخواهد بود از خدمات آن مانند تهیهی انواع سلاح یا کت و شلوارهای ضد گلوله بهرهمند شود.
وینستون بنا به دلایلی یک نشانه به جان ویک میدهد تا در شرایط اضطراری بتواند از آن استفاده کند. همچنین رسمی شدن دستور برای قتل او را یک ساعت به تاخیر میاندازد.
کارگردان: چاد استاهلسکی
نویسنده: درک کولستاد
بودجهی ساخت: ۷۵ میلیون دلار
میزان فروش: ۳۲۶ میلیون دلار
بازیگران: کیانو ریوز، هلی بری، آسیا کیت دیلون، لنس ردیک و آنجلیکا هیوستون
کمتر از یک ساعت از اتفاقات قسمت دوم میگذرد و جان ویک همچنان توسط قاتلین دنیای تبهکاری تحت تعقیب قرار دارد. قبل از اینکه به دلیل کشتن غیرمجاز یکی از اعضای دیوان عالی در هتل کانتیننتال رسما از دنیای تبهکاری طرد و مبلغ جایزه دو برابر شود، به کتابخانهی عمومی میرود تا دو چیز را بردارد: یک نشانه و یک صلیب. او نشانه و صلیب را پیدا میکند اما در همین حین مورد حملهی یکی از قاتلین قرار میگیرد؛ قاتلی که ارنست نام داشته و از قد بسیار بلندی برخوردار است. جان موفق میشود کار او را بسازد اما به شدت زخمی شده است. از همین رو، به سراغ یک دکتر میرود تا زخمهایش را مداوا کند اما قبل از اینکه روند پانسمان به پایان برسد، فرصت به پایان رسیده و جان رسما یک «طردشده» نام میگیرد. در نتیجه، مجبور میشود باقی پانسمان را خودش را انجام داده و نهایتا دو گلوله به دکتر شلیک میکند تا کسی نتواند او را به کمک به یک فرد طرد شده محکوم کند.
جان به محض خروج از محل کار دکتر، تحت تعقیب گروهی از تبهکاران قرار میگیرد. او مجبور میشود در یک مغازهی عتیقهفروشی با آنها مواجه شده و همهشان را بکشد. سپس، به سمت تالار اجرای رقص باله حرکت میکند. مطابق انتظار، در حین راه با گروه دیگری از تبهکاران ملاقات میکند که پس از یک تعقیب و گریز در خیابان از شرشان خلاص میشود. در ابتدا جان را به داخل راه نمیدهند اما پس از نشان دادن نشانه و صلیب او را پیش یک زنی سالمند با نام مستعار کارگردان میبرند. جان صلیب را نشان داده و درخواست کمک میکند اما کارگردان نمیپذیرد؛ زیرا در صورت کمک قوانین دیوان عالی را زیر پا میگذارد. جان، نام واقعی خود، یعنی جاردانی جونوویچ را به زبان آورده و سپس میگوید فرزند بلاروس است. از همین رو، کارگردان باید به او کمک کند. او نهایتا میپذیرد که جان ویک را به طریقی امن و بدون دردسر به کازابلانکا ببرد.
در همین حین، یکی از افراد دیوان عالی که با نام مستعار قاضی شناخته میشود، نخست با وینستون و سپس با باوری کینگ ملاقات کرده و هر دو را به خاطر کمک به جان ویک مجازات میکند. او به هر دو هفت روز وقت میدهد تا کارهای خود را انجام دهند. پس از آن، اشخاص جانشین معرفی خواهند شد. قاضی همچنین یک قاتل ژاپنی به نام زیرو را استخدام میکند تا به دنبال جان بگردد. زیرو به همراه افرادش به ملاقات کارگردان رفته و پس از کشتن نگهبانان، دستانش را به وسیلهی شمشیر سوراخ میکند. جان که موفق شده به کازابلانکا برسد، به ملاقات سوفیا دوست قدیمی و مدیر هتل کانتیننتال در مراکش میرود. جان در بدو ملاقات، نشانه را از جیب خود بیرون آورده و روبروی سوفیا میگیرد. شخصیت اصلی داستان میگوید زمانی به او کمک کرده و حالا وقت جبران است. سوفیا، درخواست را میپذیرد و جان را پیش بردا رئیس سابقش میبرد.
جان در جریان ملاقات با بردا درخواست ملاقات با ارشد (بالاترین مقام در دنیای تبهکاری که از اعضای دیوان عالی هم قدرتمندتر است) را مطرح میکند. بردا هم پس از بیان جملاتی میگوید در صورتی جان میتواند ارشد را ببیند که به صحرا رفته و آنقدر راه برود تا بیهوش شود. در عوض، بردا میگوید یکی از سگها را باید نگه دارد اما سوفیا نمیپذیرد؛ زیرا علاقهی بسیاری به هر دو سگش دارد. بردا که از چنین تصمیمی عصبانی شده، به سگ شلیک کرده تا به سوفیا درس عبرت بدهد. اگرچه سگ یک پوشش ضد گلوله به تن داشته و جان سالم به در میبرد اما این اقدام عصبانیت سوفیا را به همراه دارد. در نتیجه، یک درگیری مسلحانه شکل میگیرد. آنها با کشتن افراد بردا نهایتا از قلعه خارج شده و سپس با ماشین به سمت صحرا حرکت میکنند. پس از رسیدن به صحرا، سوفیا برمیگردد اما جان در حالی که یک بطری آب در دستانش گرفته، قدم زدن را آغاز میکند تا نهایتا از هوش برود. در همین حین، قاضی به همراه زیر و افرادش بار دیگر سراغ باوری کینگ رفته و پس از کشتن افرادش او را مجازات میکنند؛ زیرا برخلاف هشدار، تسلیم نشده بود.
جان ویک به خواستهی خود میرسید و پیش ارشد برده میشود. او از جان میپرسد چرا میخواهد زنده بماند. جان هم در پاسخ میگوید میخواهد یاد و خاطرهی همسرش را زنده نگه دارد. ارشد به یک شرط با درخواست جان موافقت میکند: به نیویورک برگشته، وینستون را به قتل برساند و تا پایان عمرش به دیوان عالی خدمت کند. جان در راستای اثبات تعهدش، انگشت حلقه را قطع کرده و حلقهی ازدواجش را به ارشد میدهد. او سپس به نیویورک بازمیگردد. به محض بازگشت با زیرو و افرادش مواجه میشود. پس از یک تعقیب و گریز خونین نهایتا خودش را به هتل کانتیننتال میرساند؛ جایی که زیرو و افرادش اجازهی تهاجم به او را ندارند. در همین بین، قاضی بار دیگر سر میرسد. از وینستون میپرسد آیا تصمیم به استعفا گرفته یا خیر. او با جواب منفی مواجه میشود. سپس از جان میپرسد آیا وینستون را مطابق وعدهاش میکشد یا خیر. جان هم پاسخش منفی است؛ زیرا نمیخواهد به عنوان یک قاتل بمیرد، بلکه میخواهد به عنوان مردی بمیرد که عاشقِ معشوقهاش بود. با شنیدن جوابهای منفی، قاضی یک حکم جدید صادر میکند: حذف هتل نیویورک از لیست هتلهای کانتیننتال. بدین ترتیب، نیروهای دیوان عالی و همچنین زیرو و افرادش بدون هیچ گونه نگرانیای میتوانند وارد آنجا شده و با وینستون و John Wick درگیر شوند.
جان به همراه دستیار وینستون تمامی نیروهای مسلح را میکشند. جان سپس به مقابله با زیرو و افرادش پرداخته و کار آنها را میسازد. شخصیت اصلی داستان سپس به سراغ وینستون میرود که مشغول صحبت با قاضی است. در ادامه مشخص میشود وینستون همچنان به دیوان عالی وفادار است اما قصد داشته با ایستادن مقابل آنها نشان دهد فرد دست و پا بستهای نیست و به راحتی نمیتوانند هتل را از او بگیرند. در نتیجه، وینستون چندین بار به جان شلیک میکند. جان هم از بالای ساختمان به پایین پرتاب میشود اما جان سالم به در میبرد. افراد باوری کینگ او را پیدا کرده و پیش رئیسشان میبرند. آن دو اکنون قصد دارند با کمک هم از وینستون، قاضی و دیوان عالی انتقام بگیرند.
ارسال دیدگاه
تایید شده : 0 ، در حال بررسی : 0 ، مجموع : 0